یادداشت های یه آسمونی
زمونه خیلی بی رحم شده خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم یه روزی میگفتم دنیا اینقدرام بد نیست اما... اما حالا اصلا قبولش ندارم شاید اون موقع به خودم دروغ می گفتم شاید می خواستم دلمو به چیزای پوچ خوش کنم اره شاید... اما اگه این شایدها واقعیت بود دیگه هیچ غمی نبود شاید یه روزی این غم ها منو رها کنن و این مغزم عاری از هر بدی بشه شاید دیگه نتونم گریه کنم اما همه ی اینها یه شایده خدایا حالا که یکمی وضعه مشکلاتم بهتره چرا؟ چرا هنوز غم توی روحم مونده؟ چرا هنوز فکر میکنم همونی هستم که بودم؟ ای کاش بهم کمک کنی تا یکم جون بگیرم فقط از تو یاری میخوام نه از غیر تو همیشه به یاد قلب مهربونتم تو هم به یاد من باش
نوشته شده در پنج شنبه 88/4/18ساعت
3:12 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |